بعله میفرمودم که خوشمزه جات رو زدیم به بدن و به لحظات ملکوتیه خوشگلا باید برقصن رسیدیم

اونی که وظیفه ی دی جی ای به عهده ش بوده  فلششو جا گذاشته بوده و با توجه به شرایط پلی لیست گوشی من بهترین جایگزین شناخته شد و خلاصه وصلداندیم گوشیمان را به پلیرشان و حالا بیا آهاه آهاه آهاه آهاه‍♂️‍♀️

 

راستش کلا من زیاد اهل حرکات موزون نیستم بخصوص تو یه جمعیتی مثل دیشب ولی خب به زور بلندم کرده بودن و منم از هر فرصتی واسه در رفتن و نشستن نهایت استفاده رو میکردم

حالا اون وسط یه لحظه دیدم یکی دستمو گرفته که با من برقصه، فکر کردم ر_ی ست و با خنده برگشتم نگاش کردم که دیدم نههه د_ص  ه!  خندم ماسید و مصنوعی رو صورتم نگهش داشتم و  به موقعیتی که توش قرار گرفته بودم بالاجبار تن دادم چون واقعا چاره ی دیگه ای به هیچ وجه نداشتم

چشام دنبال زنش میگشت که چشماشو ببینه

اول تو آشپزخونه بود و حواسش نبود، وقتی اومد کامل نگاهشو رو خودم حس میکردم

کلا اون پروسه چند دقیقه ی کوتاه بیشتر طول نکشید ولی به من اندازه ی چندین سال  سخت گذشت

دلم میخواست برم رو به روی زنش وایستم و دوتا دستامو بذارم رو دوتا شونه ش و مهربون و گرم فشار بدم و تو چشماش خیره شم و بهش بگم خره بخدا الکی احساس بدی داشتی 

آخه دختر خوب من اگه میخواستم که همون چند سال پیش جواب مثبت میدادمو الان تو اینجا نبودی

شاید پیش خودت فکر کنی من اونموقع خیلی بچه بودمو الان ممکنه نظرم عوض شده باشه

ولی خیلی فکر مسخره ای ه دختر جان

من هنوزم همون اهداف و افکار تو سرمه

مگه همین چند وقت پیش که مامان خودت اومد واسه داداشت باهام حرف زد، همون حرفا رو بهش نگفتم؟!

مگه نگفتم من مسیرم اینه و دنبال یه هم مسیرم،؟! مگه نگفتم اگه پسرت راهش این نیست پس به درد هم نمیخوریم؟!

من این حرفا رو همین چندوقت پیشا زدم، زمانی که دیگه اونقدر بچه نبودم و نیستم، من بزرگ شدم و هنوزم نظرم درمورد زندگیم همونه

پس دختر خوب از من کبریت بی خطر تر پیدا نمیشه واسه تو و زندگیت

من دوستت دارم به خوده خدا قسم و تازه جلو هرکسیم بخواد دردسری واسه زندگی تو درست کنه خودم یه تنه وای میستم

من طرف توم، دلم با توعه، میخوام شاد و خوشبخت باشی و من خوشبختی و رضایتتو از زندگی ببینم،

از من نترس دختر جون، من قلبا دوستتم، بهم احساس بدی نداشته باش لطفا، من تو تیم تو م اصن

 

همه ی این دیالوگا تو ذهنم مرور شد و تو تصورم این صحنه مو به مو اجرا شد

کاش میشد ذهنمو بخونه و تموم این حرفا رو بشنوه و بفهمه

 

هووففف

بگذریم

 

بالاخره ر_ی مثل سوپرمن رسید و منو از اون موقعیت نجات داد و بقیه ی شب خوش گذشت خداروشکر

 

بذار چندتا نکته ی بامزه بگم:

 

ش_ص به همه گفت که دسرا کار من بوده و تازه اون گوشواره هاییم که تازه واسش خریدمو گذاشت گوشش و به همه گفت اینارو من من واسم گرفته

مونده بودم غش غش بخندم از این حرکتش یا از خجالت آب شم برم تو زمین

 

 

شوهر ل_ع از بلندی افتاده و ستون مهره هاش آسیب دیده و تو جاست و نیومده بود خلاصه

حالا ل_ع داشت میگفت چند ساعت قبل افتادنش منو دید که از آرایشگاه اومدم و موهامو کوتاه کردم، کلی غر زد که من تو رو واسه همون موهات گرفته بودم اصن و این چه کار مزخرفی بود که کردی؟!

م_ص گفت اصن همون اعصاب خوردیه مو کوتاه کردن تو باعث شده پسره بیوفته؟!!

میدونستم شوهرش اینجایی نیست و غریبه و کس و کاری غیر از زنش اینجا نداره، پرسیدم الان شوهرت باس آتل پیچ شده و کمربند بسته تو جا باشه و استراحت مطلق آره؟ گفت آره/گفتم الان خونه تنهاست؟ گفت خب آره دیگه/گفتم خب اگه یه لیوان آب بخواد کسی نیست بده دستش که!! / یه ذره نگام کرد و فکر کرد و گفت حق با تو عه یه ذره دیگه پامیشم میرم خونه پیشش گناه داره/منم رفتم چندتا ظرف آوردم از همه ی غذاها یکی یه ذره ریختم توشون و گفتم اینارم ببر براش که دلش خوش شه زنش تو مهمونی به یادش بوده / گفت باشه

دم رفتن من با عشق داشتم بدرقه ش میکردمو خیلیا بهش میگفتن که خله و مگه کلفت شوهرشه و حالا نمیشد این یه شبو به خودش زهرمار نکنه؟!!!!

پوکر فیس فقط نگاه کردمو و ازشون فاصله گرفتم

 

رفتم پیش آ_س و ر_ی اینا که یکم حالم خوشتر شه که دیدم دارن از قستهای ترسناکتر فیلم اره و چندتا چیز این مدلی حرف میزنن

که کلا فهمیدم خر من از کره گی دم نداشته گویا

 

پس رفتم وسط و به ندای خوشگلا باید برقصن لبیک گفتم بلکم بپره از مغزم همه چی

 

 

و این بود گزارش من از یک مهمانی

تآمآم

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکوراسيون kishtravelnet.parsablog.com safarme تیوا جزوه ریاضی عمومی آمادگی آزمون ارشد و دکتری مدیریت tabrik شبنم خیال دلنمکانه jbefewf