دیشب مهمونی بود خونه ش_ص اینا

از دوشب قبلش بساط دسر مسراشو ریخت تو سبد و داد دستم گفت دستتو میبوسه ببر خونه سر فرصت خوشگل موشگل درستشون کن شب مهمونی با خودت بیارشون بچینم رو میز

 

گفته بودم که تقریبا یه ماه پیش رفتم سالن و ابروهای پاچه بزیمو مدل شاه عباسی برداشتم و مینیاتور و این صوبتا، تو این یه ماه ابروهام تقریبا اومده بود و از شاه عباس به شاه سلطان حسین آخر تنزل درجه داده بودم، دیروز جمعه بود و سالن همیشگی خودم قطعا بسته بود، یه آرایشگاه هست سر خیابونمون که اتفاقا خونه ی خانومم روبه روی آرایشگاشه منتهی دوتا کوچه اونورتر، شماره ی گوشیشو داشتم، بعد صبحونه  بهش زنگ زدمو گفتم شب مهمونم دستم به دامنت عصر هستی یه سر بیام پیشت؟ (چشامم مثل گربه ی شرک مظلوم کرده بودم فقط حیف که تماس تصویری نبود که ببینه)، قبول کرد و خداروشکر نزدیکای ظهر رفتم پیششو خوشگل مشگل کردم و به شاه عباس جانمان بازگشتیم.

از آرایشگاه که زدم بیرون با خودم فکر کردم منکه برم خونه باس برم حموم، شبم که کلی چیز میز خوشمزه هست و من با نهایت خویشتنداری بازم به نسبت خودم پرخوری خواهم داشت، نون جومم که تموم شده، وقتم که هنوز دارم پس بیامو تا مغازه ی نون جو فروشی (که دور هم هست) با دو و پیاده روی سریع برم و دوبسته نون بگیرم و برگردم که هم نونمو گرفته باشم هم حسابی عرق کنم و چس مثقال کالری بسوزونم(که شب جبران شد البته) و هم برسم خونه دوش بگیرمو خلاص. پلنمو اجرا کردم و کالریایی که شب قرار بود اضافه بشه رو تو روز سوزوندم و برگشتم خونه.

 

ظروف دسرمو تا لایه ی یکی مونده به آخر درست کرده بودم از شب قبلش، وقتی رسیدم خونه قبل از هرکاری لایه ی آخرم زدمو و گذاشتم بگیره و پریدم حموم.

 

 

من زیاد اهل آرایش نیستم چون خداروشکر بهش نیاز آنچنانی هم ندارم بخصوص کرم پودر و اینا اصلا راست کارم نیست، روتین پوستم تو آرایش روزانه فقط مرطوب کننده و ضدآفتابمه، واسه همین آدما همیشه صورت خودمو دیدن و مدل آرایش کردم واسشون همیشه تازگی داره و هربار انگار بار اوله میبینن کلی بهم میگن که ای شیطون چیکار کردی و از این خونوک بازیا

دیشب اما حسش بود، حسابی به خودم رسیدم از پرایمر و زیر ساز بگیر تا فیکسر آخرش

خلاصه بسی در راستای خوشگلسازی خویش کوشیدیم و دسرامونو ریختیم تو دوتا سبده دو طبقه و زدیمشون زیر بغل و رفتیم مهمونی

همه اومده بودن وقتی رسیدم و مجبور شدم برم و دقیقا با همه شون سلام و احوالپرسی و بعضا روبوسی کنم

کار خطیری بود حقیقتا ولی بخیر گذشت

خب از اونجایی که میز مادر تدارک دیده بودن و سلف سرویس سرو میشد خوشمزه جات رومیز، دیر رسیدن من به مثابه یه فاجعه بود چون جای خالی ظرفای دسر روی میز خیلی تو چش بود که خب همه م دیده بودنش و من و خود دسرهای جان آخرینهایی بودیم که میدیدیم.

خودمو زدم کوچه علی چپ و سبدارو تحویل دادم و پریدم تو اتاق که آماده شم

 

جای خالی ه_ز اینا زمان رقص شدیداااااا    احساس میشد و همه گفتن تو این لحظات ملکوتی عمیقا و شدیدا جاشون خالیه و این جای خالی وسط یه مشت دستپاچلفتی مثل من ، خیلی به چشم میاد،

 

 

این پست زیادی طولانی شد، بقیه ش پست بعد

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رژیم لاغری آموزش کامل واتس اپ گمآنه بازی سیاهچال در کافه بازار Asia ☫♫♫ گروه سرود عاشقان ولایت یزد ♫♫☫ دل نوشته های من آشپز مجموعه تاریخ اسلام و معاصر ایران و جهان Julie